«روزنوشت های یک عدد امیررضا»
امیررضا
روزنامه در دست! روی نیمکت پارک نشسته بود. چروک های صورتش نشان از سال ها خستگی میداد.
میان صفحات روزنامه...
گذشته را ورق میزد
- این چه سرگذشتی بود؟!
رفقا از این به بعد یک سری تخیلات کوتاه من رو با طبقه بندی داستانچه میخونید.