امیررضا
توی مطلب کمالگرایی که قبلاً نوشته بودم به وسواس فکری اشاره و تأکید زیادی داشتم. هدف از نوشتن این سری مطالب هم آشنایی و حل مشکل شما دوستان با این دست مشکلاته و خب سعی من بیان تجربیات خودم و چکیدهی یسری کتاب ها یا سری نکاتی هست که به بهود این معضل که منشأ فکری داره کمک میکنن هستش.
کمالگرایی و وسواس فکری برای من مشکل یک روز و دو روز نبوده و سالای زیادی هستش که باهاش دست و پنجه نرم میکنم و اگر این معضل تو زندگیم نبود قطعاً شرایط خیلی بهتر و آرامش بیشتری رو تجربه میکردم.
امیررضا
روزنامه در دست! روی نیمکت پارک نشسته بود. چروک های صورتش نشان از سال ها خستگی میداد.
میان صفحات روزنامه...
گذشته را ورق میزد
- این چه سرگذشتی بود؟!
رفقا از این به بعد یک سری تخیلات کوتاه من رو با طبقه بندی داستانچه میخونید.
سلام خدمت تمامی رفقای کنکوریم توی پلتفرم بیان :)
امیدوارم حالتون خوب باشه و روزای خوبی رو سپری کرده باشید. حقیتاً قصدی برای آپدیت وبلاگم نداشتم و حتی انگیزهی نوشتن رو هم ندارم این روز ها، اما به بهانهی کنکور اردیبهشت ماه و داشتن تعداد زیادی دوست کنکوری توی این سال واجب دیدم که چند کلومی خودمونی باهاتون صحبت داشته باشم.
قطعاً همه به خوبی از این واجب آگاهیم که کنکور یکی از مسیر های رسیدن به اهداف و آرزو ها توی ایرانه و نمیشه از کنارش به سادگی رد شد. خیلی از خونواده ها و دانش آموزا به شدت درگیر کنکور میشن.
بیشتر بخوانیدامیررضا
مسیر زندگی ما پر از چالش های متفاوته و همین چالش ها و نحوهی برخورد ما با اون ها شخصیت ما رو شکل میدن و ما رو تعریف میکنن.
حالا هرکس به طریقی سعی میکنه با این چالش ها گلاویز بشه و رفعشون کنه، بعضی ها هم زانوی چه کنم چه کنم بغل میگیرن و با هزار جور استرس و فشار روانی تهش میبینی هیچ اقدامی نکردن و کارشون به شکست منتهی میشه!
امیررضا
درحال گپ و گفت با عمه و برادرم بودیم و روی لبامون خنده جا خوش کرده بود که گوشی رو باز کردم و طبق عادت اول سری به تلگرام زدم؛ آخرین پیام های کانال ها رو نگاه میکردم که چشمم به دیجیاتو خورد و به امید معرفی تکنولوژی جدید بازش کردم. اما با خبر مرگ صابر راستی کردار مواجه شدم... خوندن خبر مرگ صابر راستی کردار برای لحظهای روحمو از تنم جدا کرد، واقعاً خشکم زد، انگار صدایی نمیشنیدم و زمان برای چند ثانیهای برام متوقف شد...!
آشنایی با صابر راستی کردار برای من افتخار بزرگی بود! برای اولین بار از طریق وبلاگ باهاش آشنا شدم و در دورانی که گرافیک کار میکردم از فونت شبنم و وزیر به وفور استفاده کردم.
بیشترین مکالمهای هم که باهاش داشتم در قاب دوتا کامنت بود و نه بیشتر!
فونت هایی که صابر طراحی کرده بود توی لول بالایی بودن ولی در عین حال رایگان! رقیب های این فونت ها با قیمت های گزاف دارن به فروش میرسن؛ فکر که میکنم میبینم شاید صابر میتونست با فروش این فونت ها هزینهی بیماریش رو تأمین کنه. یعنی چه چیزی باعث شد که صابر این خدمات رو به طور رایگان انجام بده؟ چیزی جز شرافت و انسانیت به ذهنم نمیرسه!
مطلب آخر وبلاگ صابر رو دوباره خوندم، واقعاً چقدر اسمش برازندهی شخصیتش بود!
بیشتر که فکر میکنم با کلمهی سرطان مواجه میشم، کلمهای که یکی از پدربزرگ هام رو ازم گرفت...!
فکر که میکنم میبینم صابر هم حریف سرطان نشد...
چند روزی هست که با خودم زیاد کلنجار میرم، من بین دو کلمهی انسانیت و پول گیر کردم!
انسان؟ تبدیل به القاب و جایگاه هایی شدیم که اگه از ما سلب بشه چیزی برای گفتن نداریم!
ولی نگاه که میکنم شاید اگه مشکل مالی وجود نداشت صابر هنوزم داشت نفس میکشید و هنوز هم زنده بود. افسوس که همیشه چهرهی نبوغ و هنر در پس تاریکی فقر و سیاهی سکوت محو میشه!
البته صابر همیشه در دل ما زندهست و به لطف هنر به جا مونده ازش هیچوقت از یاد ما فراموش نمیشه! روحش شاد و یادش گرامی🖤
ای کاش ما هم بتونیم یاد نیک و یادگار نیک برای خودمون به جا بذاریم و فقط جسم هایی نباشیم در قید و بند القاب و به اصطلاح ارزش های دنیا که خدایی نکرده اسم و روحمون همزمان باهاش زیرخاک پوسیده بشه!