«روزنوشت های یک عدد امیررضا»

گفتی که هواخواه منی، چنگ نبودی
با قلب منِ خسته هماهنگ نبودی

گفتی که مرا مدّعیِ عشق شناسند
امّا چه گران، تشنه‌ی این جنگ نبودی

دل باختم و قصه‌ی دل ریختمت پیش
هر بار که از شیشه شدم، سنگ نبودی

هر بار امیدم به خیالت که گره خورد
دیدم که در این حلقه تو یک‌رنگ نبودی

گفتی که بمان و ز غمِ عاشقی آموز
ماندم، تو ولی رَهرُوِ فرهنگ نبودی

دامم شدی و داغ نهادی به دلم باز
حالا تو بگو: مایه‌ی این ننگ نبودی؟

۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱:۵۳
جیگ جوی
جیگ جوی در تاریخ ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۰۹:۲۴

چه شعر تلخی… پر از تصویرهایی که آدم رو تا عمق دل شکستگی می‌بره.
اون مصرع «هر بار که از شیشه شدم، سنگ نبودی» واقعاً نشست. انگار خلاصه‌ی خیلی از رابطه‌هاست؛ یکی شفاف و بی‌دفاع، یکی بی‌تفاوت و سخت.

لحنت هم پر از نجابت در عین اعتراضه، چیزی که شعر رو زنده‌تر کرده.
ممنون بابت این نوشتۀ بی‌پرده و صادقانه‌ات، درد رو قشنگ به واژه کشوندی.

پاسخ دهنده
پاسخ در تاریخ ۱۰ خرداد ۰۴، ۱۳:۵۷
ممنونم از نظر زیباتون :)
واقعاً انرژی گرفتم💙
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
راستش را بخواهید، خودم هم درست نمیدانم کیستم! در تصادف با زندگی دهه ها می‌شود مسیر دادگاه را برای دادخوهی از زندگی و گرفتن حقوق خود پیش رو گرفته‌ام.