چه شعر تلخی… پر از تصویرهایی که آدم رو تا عمق دل شکستگی میبره.
اون مصرع «هر بار که از شیشه شدم، سنگ نبودی» واقعاً نشست. انگار خلاصهی خیلی از رابطههاست؛ یکی شفاف و بیدفاع، یکی بیتفاوت و سخت.
لحنت هم پر از نجابت در عین اعتراضه، چیزی که شعر رو زندهتر کرده.
ممنون بابت این نوشتۀ بیپرده و صادقانهات، درد رو قشنگ به واژه کشوندی.