«روزنوشت های یک عدد امیررضا»

من شعرترین حالت بیچارگی هستم

لبخندِ پر از گریه‌ی یک زندگی هستم


غربت زدگی سوخت تمام جگرم را

من تلخ ترین حالت آوارگی هستم


بی تو چه کنم این همه عمر دربه‌دری را

من حاصلِ بی‌رحمیِ دلبستگی هستم


من عاشق‌ام اما که تو را نیست نگاهی

من بُغض ترین حالت آزردگی هستم


در سایه‌ی تردید، گرفتار تباهی

من زخم ترین زخمیِ وابستگی هستم




۱۲ مرداد ۱۴۰۴

۱۹:۴۵

گفتی که هواخواه منی، چنگ نبودی
با قلب منِ خسته هماهنگ نبودی

گفتی که مرا مدّعیِ عشق شناسند
امّا چه گران، تشنه‌ی این جنگ نبودی

دل باختم و قصه‌ی دل ریختمت پیش
هر بار که از شیشه شدم، سنگ نبودی

هر بار امیدم به خیالت که گره خورد
دیدم که در این حلقه تو یک‌رنگ نبودی

گفتی که بمان و ز غمِ عاشقی آموز
ماندم، تو ولی رَهرُوِ فرهنگ نبودی

دامم شدی و داغ نهادی به دلم باز
حالا تو بگو: مایه‌ی این ننگ نبودی؟

۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱:۵۳
راستش را بخواهید، خودم هم درست نمیدانم کیستم! در تصادف با زندگی دهه ها می‌شود مسیر دادگاه را برای دادخوهی از زندگی و گرفتن حقوق خود پیش رو گرفته‌ام.